دخترم

ساخت وبلاگ

امروز وقت رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس ، از کنارم صدای مرد مسنی رو شنیدم که گفت : ساعت چنده دخترم؟

من سرم رو چرخوندم سمتش و چهره ی مهربون یک مرد مسن که از آفتاب پوستش سوخته بود و عرق ریزان بود و آفتاب چشم هاش رو آزار میداد رو دیدم چندثانیه نگاهش کردم و قلبم لرزید و نگاه ساعتم کردم و بهش گفتم ۰

مردهای مسن شهر لطفا به من نگویید دخترم۰۰۰

دانلودگونه3...
ما را در سایت دانلودگونه3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amy-hope0 بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 13 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:51